خاطرات نوایگان خاطراتی است طنز ، که در نوایگان روی داده ودر اینجا بدون ذکر نام
افراد دخیل در آن خاطرات جهت شادی شما بازگو خواهد شد
اوم پلقنین:
از قوم و خویش هایم که در داراب زندگی میکند تعریف کرد
که یک روز وقتی راننده سرویس دنبال بچه ام آمد که او را ببرد مهد کودک
گفت ببخشید آقا یک سوال داشتم ((اوم پلقونین)) یعنی چه؟!
من گفتم یعنی ((وای منو له کردید)) خوب حالا مگه چطور؟ راننده سرویس گفت:
بچه تو وقتی سوار سرویس میشه چون چهار پنج نفر عقب مینشینند
اول میگه اوووی اوم پلقونیین !!!
و من مونده بودم معنی این کلمه چیه ؟؟؟ نوعی احوالپرسیه؟ خسته نباشیه؟ یا چیز دیگه ......
بشکه 200 لیتری:
بشکه 200لیتری آهنی را آورده بود جوشکاری تا کاربیت کند فقط یادم می آید او برای مهار بشکه
سوار بر بشکه شده بود و جوشکار در حال کاربیت آن بود
نمیدانم چه موادی توی بشکه بود که ناگهان با صدای مهیبی
به طرف آسمان پرتاب شد بشکه تکه شده یک طرف و افتادن آن بنده خدا یک طرف
و روده بر شدن ما از خنده یک طرف .....
لگد الاغ:
تازه با الاغی که بار داشت از بشکال آمده بود پای تانک نفتی به عنوان شوخی از او پرسیدند
فلانی تریلی ات گازوئیل دارد او هم به عنوان مسخره دستش را زیر شکم الاغش برد
و گفت ببینم داره یا نه که ناگهان
الاغ لگدی به او زد که به یک متر آن طرف تر پرتاب شد
صدای خنده مردم و آه و ناله او را هنوز در گوشم میشنوم .....
4VD:
آبخیز داری نوایگان میخواست افتتاح شود مسئولین زیادی آمده بودن ما هم از روی کنجکاوی
کنار یک پاترل شیک و شیشه دودی ایستاده بودیم یکی از بچه ها سوال کرد میدانید 4VDکه روی درب این
نوشته چیست؟ گفتیم نه او گفت یعنی چهار ولگرد دی... ! ناگهان شیشه پاترل پایین آمد و دیدیم
دوتا مهندس توی ماشین هستند
ما فورا فرار کردیم و آنها هم عصبانی بودند هم میخندیدند............
خدا رحمت کند مرحوم اسحاق انصاری در زمان آن مرحوم خانه بهداشت نوایگان در استان اول شده بود
مسئولین شبکه بهداشت از استان و داراب آمده بودند بازدید
مردم هم از روز قبل همه کوچه ها را تمیز کرده و آماده کرده بودند
زیر حسینیه محله پایین مسئولین در حال حرکت و مردم پشت سر آنان صلوات میفرستادند
و به روستای تمیز خود می نازیدند
با اینکه همه را از قبل توجیه کرده بودند نسبت به رعایت بهداشت
ناگهان یک بچه که پاچه شلوارش را بالا زده بود
با پای برهنه و سرعت بالا از وسط جوی آب کثیف دوید
که همه مسئولین از ترس ترشح آب به آنان به این طرف و آن طرف فرار کردند
این اتفاق و همچنین پاره بودن شلوار یکی از کارمندان بهداشت که خودش هم نمیدانست
باعث خندهای پنهانی و فراوان مردم شد .........
بسم الله:
معلم دینی آقای عباس خوشرو سال 1372 در مدرسه راهنمایی خسرو کشاورز نوایگان
سر کلاس داستانی را برایمان گفت که در
آن فردی با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم از روی آب رد شد
کلاس تعطیل شد و هنگام خروج از سالن ناگهان یکی از بچه ها با کتابهایش که زیر بغلش بود
لب حوض مدرسه ایستاد و گفت بسم الله الرحمن الرحیم
و پایش را روی آب گذاشت که با سر توی حوض افتاد
خنده معلمها از یک طرف و خیس شدن اون بچه و کتابهایش واقعا جالب بود ......
خاطرات واقعی کوتاه و طنز خود را بدون درج نام کسی بنویسید
تا در خاطرات نوایگان 2 با نام شما منتشر شود