سلام از بی مطلبی خودم یه شعر نو سر هم کردم که میدونم
شعر نیست ولی به هر حال در بیابان دلی کهنه نعمت است
عرسی کهنه کفشک است...
قالی نوایگان:
دختران نوایگانی
می بافتند همیشه قالی
با قلبی از گناه خالی
شب و روزشان در کنار قالی
کپه کپو میکردند
روزی ده بیست رک میبافتند
شانه میزدند در تنهایی
نه لامپی بود و نه مهتابی
گاهی پیکنیک و گاهی چراغ برساتی
نقشه میخواندند برای یکدیگر
پنجتا به یکی سوختی
یکی پس گلی گرجه ای
دوتا به یکی آبی تیل مله ای جاش
اما امروز کجایند دختران قالی
در آرزوهای فکرهای پوشالی
با کمرهایی دستمال بسته و دستهای خالی
قالی هامون له شد
قیمتش ارزان شد
و کسی قصد خریدش هرگز
البته وام میدند توی شرکت با پارتی
آخر شعر دارم میکنم قاطی
به قول معروف که میگه :
سر راه کنار برید میخوام برم وام بگیرم...
سلام
مطالبت مرا به یاد قالی بافی های شبانه روزی مادرم و خواهر عزیزم انداخت
زنان نوایگانی واقعا ایثارگرند
من که به همه
انها افتخار میکنم
سلام آقای انصاری حرفهایت حرفهای دل من هم بود
ممنون که به وبلاگ سر زدید
اگر باچشم دل برتاروبود قالی بنگری رنج هاودردهای ناگفتنی دخترکانی رامیبینی که درتاروبود قالی حل شده است خوب که بنگری رد بای اشکهای بنهانی انه راخواهی دید مبادا بی تفاوت از کنارش بگذری برتارو بود ان هزار راز نگفته نهفته است هزار رنج بی بایان
سلام از اینکه نظر دادی ممنونم مطالب جالبی نوشتی آفرین
قالی قالی قالی...
دوست دارم قالی
دیری دیری دیری..
دیدیم دیدیم دییییدییییییم...
.................
رنگ مله ای قالی
دیدیم دیدیم دیدیدیدیم
....................
رنگ آجری قالی...
بزنم قالی..
.............
ببرم قالی...
پایین کشی قاالی...
.......
شعر از بیوووون
دست بیویتون درد نکنه